این خاطره مربوط به اردوی روز پنجشنبه 14 اردیبهشت 1402 هست!
اردوی خیلی عجیب و غریبی بود. آب بازی داشتیم. فوتبال داشتیم. کلی مسابقه داشتیم و البته دعوا هم داشتیم.
روز چهارشنبه، 6 اردیبهشت بود که سید (مسئول کانون مسجد محله) به من گفت:« عباس آقا برنامه ریزی کن برای اردوی بچه ها. آخر هفته ی دیگه بچه ها رو ببریم اردو.» با روحانی مسجد و سید صحبت کردیم و قرار بر این شد که بچه ها رو به یک مکان تفریحی در میانه کوه ببریم. منم رضایتنامه ها رو چاپ کردم. اردو مخصوص بچه های سوم تا ششم ابتدایی بود. 24 تا رضایتنامه چاپ کردم و به روحانی مسجد دادم تا بین بچه ها توزیع کنه. میدونستم که تعداد بچه های فعال مسجد که بین 9 تا 12 سال باشن، بیشتر از 20 نفر نیست اما برای احتیاط، 4 تا هم بیشتر چاپ کردم تا خاطرجمع بشم که به همه رضایتنامه میرسه. اما عجب خیال خامی! من هیچ وقت فکر نمیکردم که اینطور بشه.
اگه دوست داری ادامه این خاطره رو بخونی، یه کوچولو برو پایین و روی ادامه مطلب کلیک کن.