مسیر زندگی یک معلم

خاطرات، تجربیات و دانش تخصصی یک معلم

مسیر زندگی یک معلم

خاطرات، تجربیات و دانش تخصصی یک معلم

مسیر زندگی یک معلم
سلام. امیدوارم روز خوبی رو سپری کرده باشی!😊
اگه میخوای با کلیت محتوای وبلاگ آشنا بشی، قسمت طبقه بندی موضوعی رو بررسی کن. اگه دنبال عکس های باکیفیت و درجه یک برای تولید محتوا، پروفایل و ... می گردی، قسمت پیکشنری📸 کمکت میکنه و اگه میخوای یه کم بخندی، بخش طنز نگار🤣 رو بررسی کن.
ضمناً اگه نظری درباره وبلاگ داری، خیلی خوشحال میشم که در قسمت ارتباط با من، بهم بگی.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

اوایل خدمتم در روستای کانی سرخ از توابع آموزش و پرورش زیویه در استان کردستان واقع در منطقه اوباتو، سردترین و مرتفع‌ترین دشت ایران بودم. غروب روز پنجشنبه اواخر دی ماه سال ۱۳۸۰ در راه برگشت به محل خدمتم، من و سه نفر دیگر سوار یک پیکان بودیم. وقتی به ورودی راه روستا رسیدیم، از دور سه گرگ را دیدیم که یکی از آنها کمی کوچکتر و توله بود. میدانستم گرگ‌ها زمانی که با توله‌های خود هستند خطرناک‌تر می‌شوند. قلبم به شدت می‌زد و پاهایم روی کف ماشین بند نمی‌شد. آشکارا می‌لرزیدم. در ورودی جاده مشرف به روستا، راننده ماشین را نگه داشت. گرگ‌ها شروع به فرار کردند و خیلی دور شدند. مرا در همان ورودی که نزدیک دو کیلومتر با روستا فاصله داشت پیاده کرد. راننده و دیگر سرنشینان به من گفتند که نگران نباشم و ترسی نداشته باشم و مسافت باقیمانده را پیاده بروم.

عباس حسنی

همه چیز از تابستان 1401 شروع شد.

به دانشجویان آموزش ابتدایی ورودی 1398 دانشگاه فرهنگیان که به دلیل کرونا، 5 ترم از 6 ترمی که تحصیل کرده بودند را به صورت مجازی گذرانده بودند اعلام شد که شما باید یک دوره چهل روزه را در تابستان به دانشگاه بروید؛ زیرا قرار است به دلیل کمبود نیرو، شما را امسال به مدارس بفرستند.

من نیز یکی از این دانشجویان بودم. مدام با خودم میگفتم، ما که تجربه تدریس درست و حسابی نداریم، حتی 5 ترم را هم به صورت مجازی گذرانده ایم. آیا این دوره چهل روزه در تابستان میتواند ما را برای تدریس آماده کند؟ خیلی به این دوره دلخوش نبودم. در آخر دوره نیز مشخص شد که درست حدس میزدم. دوره تمام شد با تمام خوشی ها و ناخوشی هایش و ناخوشی هایش و ناخوشی هایش و ... اما چیزی از این چهل روز عاید من نشد. فقط وقت ما را تلف کردند و تابستانی که میتوانستیم خودمان وقت بگذاریم و مهارت های تدریس خود را تقویت کنیم از ما گرفته شد.

 

عباس حسنی

فقط همین را داشتم.

سال ۱۳۶۰ در منطقه هشترود خدمت می‌کردم. منطقه ای محروم با مردمان زحمتکش که هنوز هم از محرومیت رنج می برد. آن روزها کمک های مردمی به جبهه ها در مساجد و مدارس جمع‌آوری می‌شد. در مدارس، مسئولیت این کار با مربیان پرورشی بود. در یکی از روزهای سرد زمستان...

 

برای مطالعه بیشتر به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

*عکس تزئینی است.

عباس حسنی