اوایل خدمتم در روستای کانی سرخ از توابع آموزش و پرورش زیویه در استان کردستان واقع در منطقه اوباتو، سردترین و مرتفعترین دشت ایران بودم. غروب روز پنجشنبه اواخر دی ماه سال ۱۳۸۰ در راه برگشت به محل خدمتم، من و سه نفر دیگر سوار یک پیکان بودیم. وقتی به ورودی راه روستا رسیدیم، از دور سه گرگ را دیدیم که یکی از آنها کمی کوچکتر و توله بود. میدانستم گرگها زمانی که با تولههای خود هستند خطرناکتر میشوند. قلبم به شدت میزد و پاهایم روی کف ماشین بند نمیشد. آشکارا میلرزیدم. در ورودی جاده مشرف به روستا، راننده ماشین را نگه داشت. گرگها شروع به فرار کردند و خیلی دور شدند. مرا در همان ورودی که نزدیک دو کیلومتر با روستا فاصله داشت پیاده کرد. راننده و دیگر سرنشینان به من گفتند که نگران نباشم و ترسی نداشته باشم و مسافت باقیمانده را پیاده بروم.