مسیر زندگی یک معلم

خاطرات، تجربیات و دانش تخصصی یک معلم

مسیر زندگی یک معلم

خاطرات، تجربیات و دانش تخصصی یک معلم

مسیر زندگی یک معلم
سلام. امیدوارم روز خوبی رو سپری کرده باشی!😊
اگه میخوای با کلیت محتوای وبلاگ آشنا بشی، قسمت طبقه بندی موضوعی رو بررسی کن. اگه دنبال عکس های باکیفیت و درجه یک برای تولید محتوا، پروفایل و ... می گردی، قسمت پیکشنری📸 کمکت میکنه و اگه میخوای یه کم بخندی، بخش طنز نگار🤣 رو بررسی کن.
ضمناً اگه نظری درباره وبلاگ داری، خیلی خوشحال میشم که در قسمت ارتباط با من، بهم بگی.

همه چیز از تابستان 1401 شروع شد.

به دانشجویان آموزش ابتدایی ورودی 1398 دانشگاه فرهنگیان که به دلیل کرونا، 5 ترم از 6 ترمی که تحصیل کرده بودند را به صورت مجازی گذرانده بودند اعلام شد که شما باید یک دوره چهل روزه را در تابستان به دانشگاه بروید؛ زیرا قرار است به دلیل کمبود نیرو، شما را امسال به مدارس بفرستند.

من نیز یکی از این دانشجویان بودم. مدام با خودم میگفتم، ما که تجربه تدریس درست و حسابی نداریم، حتی 5 ترم را هم به صورت مجازی گذرانده ایم. آیا این دوره چهل روزه در تابستان میتواند ما را برای تدریس آماده کند؟ خیلی به این دوره دلخوش نبودم. در آخر دوره نیز مشخص شد که درست حدس میزدم. دوره تمام شد با تمام خوشی ها و ناخوشی هایش و ناخوشی هایش و ناخوشی هایش و ... اما چیزی از این چهل روز عاید من نشد. فقط وقت ما را تلف کردند و تابستانی که میتوانستیم خودمان وقت بگذاریم و مهارت های تدریس خود را تقویت کنیم از ما گرفته شد.

 

در انتهای تابستان و برای آنکه ما را پست بندی کنند، همه به مرکز استان رفتیم. پست بندی ها بسیار ناعادلانه بود و حق بسیاری از دانشجو ضایع شد. هیچ کس هم پاسخگو نبود. برخی از بچه ها مجبور شدند در دیگر شهرستان هایی که با محل زندگیشان فاصله بسیاری دارد، خدمت کنند. برخی به روستاهایی بسیار محروم فرستاده شدند. اما من که درسم نسبتا خوب بود و نمره های خوبی داشتم توانستم در شهرستان محل زندگی خودم مدرسه ای را در یک روستا انتخاب کنم. روستایی بسیار محروم. تا آن لحظه فکر میکردم که روستاهایی که در آن تلفن آنتن نمیدهد و برای تماس باید به یک بلندی بروی، فقط مخصوص مرزهای کشور است. اما اشتباه میکردم، میشود گاهی یک روستا در 200 کیلومتری مرکز یک استان از امکانات ابتدایی بی بهره باشد. روستای محل تدریس من، مدرسه نداشت و بچه ها در بخشی از مسجد روستا که مردم آن را برای درس خواندن آماده کرده بودند، درس می خواندند. بعد از مدتی به روستای کناری منتقل شدم. روستایی که حداقل مدرسه داشت، اما من تنها در یک مدرسه و تعداد اندکی دانش آموز...

دانشگاه مرا برای چنین چیزی آماده نکرده بود. روزهای سختی را گذراندم. البته نه تنها من، بلکه بسیاری از دوستانم نیز همین شرایط را داشتند. صبح ها در مدرسه درس میدادیم و عصر ها نیز پای کلاس های مجازی دانشگاه مینشستیم و به حرف اساتید گوش میسپردیم. مشکلات را مطرح میکردیم و راهکار میخواستیم. همین موضوع رشد شگرفی در ما ایجاد کرد. اساتید نیز از سختی شرایط ما آگاه بودند و بسیاری از آنان با ما همکاری میکردند.

من خودم همیشه احساس میکردم که به ما توسط سازمانی که در آن درس خواندیم (از ابتدایی تا کارشناسی) و قرار است در آن تدریس کنیم (30 سال خدمت)، خیانت شده است. من یک فعال دانشجویی بودم. آن سال را اگر در دانشگاه بودم شاید میتوانستم با تجربیات غنی تری وارد سازمان بشوم و البته قطعا پخته تر و بهتر عمل میکردم. آن سال تحصیلی گذشت و البته که پول درست و حسابی هم به ما ندادند. دقیق نمی دانم اما مطمئن هستم که برای یک سال تدریس در شرایط سخت، حتی 10 میلیون تومان (برای یک سال) هم به ما ندادند.

در انتهای سال تحصیلی و وقتی دیگر دانشجویان را برای جشن فارغ التحصیلی دیدم، بسیاری از بچه ها ناراضی بودند و البته بسیاری هم ناراحت. تمام وقت سعی کردم به بچه ها دلداری بدهم و نکات مثبت سالی که گذشت مانند تجربیاتی که بدست آمد را برای آنان بازگو کنم.

در آن یکسالی که گذشت، نه دانشگاه ما را دانشجو میدانست و نه آموزش و پرورش ما را کاملا معلم. سرگردان بودیم. این تابستان قرار بود که به دلیل کمبود نیرو، دانشجویان ورودی 1399 را هم مانند ما به مدرسه بفرستند تا سال آخر دانشگاه را در مدرسه بگذرانند اما این طرح اجرایی نشد. از شنیدم این خبر هم خوشحال شدم و هم ناراحت! خوشحال از جهت که قرار نیست این دانشجویان مانند ما اذیت شوند و سختی بکشند و ناراحت از این جهت که چرا ما؟ آیا حتما باید ما را قربانی این طرح میکردند و میدیدند که از بسیاری از جهات ایراد دارد تا دیگران را قربانی نکنند.

به عنوان یک معلم، خاطره اولین سال تدریس و کاری که با ما کردند را فراموش نخواهم کرد. شاید یک روز مسببان آن را ببخشم، اما فراموش نخواهم کرد.

اما جه سال گذشته و چه امسال هرگز اجازه ندادم و اجازه نخواهم داد که این موضوعات بر کیفیت تدریس و حالات من در کلاس درس تأثیر بگذارد. درست است که روزهای پراسترسی را طی کردم، اما اجازه ندادم دانش آموزانم ناراحتی مرا احساس کنند. مهارت یک معلم به نظر من همین است. همه ما مشکلاتی داریم، اما این یک هنر است که وقتی با کودکان سر و کار داریم، نباید این مشکلات ما را از کودکان جدا کند و ناراحتی ما در کیفیت آموزش اثر منفی بگذارد.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی